سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد شهدا ...

در عملیات کربلای پنج در واحد تعاون بودم . امام جماعت ما طلبه جوانی بود

به اسم حاج آقا " آقا خانی " که روحیه عجیبی داشت

در حین عملیات ایشان پیکر شهدا را به عقب منتقل می کرد تا اینکه در یکی از این آمد و رفت ها

بر اثر اصابت  گلوله مستقیم تانک سر ایشان از بدن  جدا شد و به شهادت رسید

وقتی خودم را به بالای سر ایشان رساندم و شنیدم که از تن بی سرش این ندا بلند است

السلام علیک یا ابا عبد الله ...

این صدا را که شنیدم تمام بدنم لرزید

....

چهارمین روز از عملیات آزادسازی مهران بود که دیدم یکی از برادران با لباس

خون آلود از کوه پایین می اید . وقتی دلیلش را پرسیدم گفت :

در وسط آن ارتفاع به اتفاق یکی از برادران داخل سنگر انفرادی بودیم .ایشان داشت

قران می خواندکه ناگهان خمپاره ای به سنگر اصابت کرد . ناگهان مثل زمانی که

سطلی از خون روی من بریزند , لباسهایم خونی شد .

به همان برادر کنار دستی ام نگاه کردم . سرش به پوشت گردن اویزان بود

اما لبش هنوز تکان میخورد و مشغول تلاوت قران بود

اوشهید قدوسی از لشکر 5 نصر بود

 




نگارش در تاریخ پنج شنبه 91 بهمن 19 توسط علی غفوری بارجین | نظر
قالب وبلاگ