تاسه روز قبل
دائم یک حرفی شده بود مثل عقده تو گلوم
چند وقتی بود که میخواستم بهش بگم
اما روم نمیشد
آخر دل رو زدم به دریا و گفتم هرچی بادا باد
آخرش اینه که جواب ناراحت کننده ای بهم میده
همه فکرهامو کرده بودم
دقیقا برنامه ریزی کرده بودم که از کجا شروع کنم و به کجا تموم کنم
تا ساعت 10 شد
رفتم جایی که هر وقت میخواستم ببینمش می رفتم اونجا
اومده بود
رفتم جلو سلام کردم ، باروی خوش جوابمو داد
کلی از اضطرابم ریخت
صبر کردم کارش تموم بشه ،نیم ساعتی گذشت
بلند شد اومد تو حیاط و روی یک صندلی کهنه ای که اونجا بود نشست.
انگار میدونست من اومدم کارش دارم
گفت خوب آقای غفوری بگوببینم چکار دارید ؟
گفتم استاد من مدتیه میخوام امام زمان را ببینم
لبخندی زد و گفت میخوای چی به آقا بگی که اگر نبینیش نمیتونی بگی؟
من رو بگو ،همه نقشه هایی که برای حرف زدن کشیده بودم دود شد رفت هوا
گفت ببین میشه حضرت رو توی خواب دید ،خیلی ها حتی پیغمبر رو هم تو خواب میبینند
اما بیداری نه.
مگر نمیدانی آقا را در زمان غیبت نمیشه دید .ایشان غایب اند.
اونهایی هم که دیده اند در یک اضطرار شدیدی قرار داشتند
اونها هم نمیتونند امام را بشناسند .
بعد خاطره ای از خودشون تعریف کردند که باشه برای یک وقت دیگه.
دیروز قم چه خبر بود
دیروز برای قمی ها روز خاصی بود
دیروز تو قم مردم از یکی از خیابون های اصلی شهر تا حرم راه پیمایی کردن
فکر نکنی زمان انقلاب رو میگم ها
نه همین دیروز
هرسال مردم این کار رو میکنند
از مسیری که حضرت معصومه وارد قم شدند
مردم به صورت ظاهری به استقبال ایشان میرند
تا خود حرم میاند
بعد ضریح حضرت رو گل باران میکنند .
لبخند به لب و اشک بر چشم
جاتون خالی چه معنویتی داشت
....
اگر که باد مخالف کمی امان بدهد به نیزه دار بگویم سری تکان بدهد به نیزه دار بگویم که با تکانی نرم به ابرهای سر زلف تو دهان بدهد وَماه آمده تا با هلال انگشتش نشانه های سرت را به این و آن بدهد نشانه های سری که اگر نگاهش را به قدر یک سر سوزن به کهکشان بدهد- -ستاره دست به گوش از همیشه بالاتر به روی ماذنه ی آسمان اذان بدهد ستون نیزه ی تو ریسمان باریکی ست که دست های زمین را به آسمان بدهد به روی نیزه پریشان نموده ای شب را چو آن شهاب که گاهی خودی نشان بدهد (مهدی رحیمی)
آهوآمد سوی تو آرام شد،پس می شود
درحریمت هر که بی کس می رود کس می شود
یک عبای آبی و عمامه ای از جنس نور
آسمان ازدست این گنبد ملبّس می شود
خوب ها از چشمشان "می" می چکد اما چرا
قسمت چشمان من انگور نارس می شود؟
تو دلیل اعتبار گنبد و نقّاره ای
آهن و سنگ ازوجود تو مقدّس می شود
دل اگر تاریک باشد در حریمت چون کلاغ
زود در بین کبوتر ها مشخّص می شود
پنجره فولاد،سقّاخانه وگنبدطلا
هرکه در صحن است محو این مثلّث می شود
برگرفته شده از وبلاگ کفشدار
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار برملا خواهد شد
در راه عزیزیست که با آمدنش
هر قطبنما قبله نما خواهد شد.
به دنبال که دستی سایبان بر ابروان داری؟
زمین تنهاست تنها... ای که بوی آسمان داری
نشستی پشت درهای جهان با خنده ای بر لب
دو کندوی عسل در چشم های مهربان داری
جهان تا در مدار چشم های توست می گردد
تو از پایان سرگردانی عالم نشان داری
فراهم کن جهانی تار و پودش مخمل و رویا
به شمشیری که از عهد عتیق باستان داری
عبدالجبار کاکایی
زان می که حیات جاودانی است بخور سرمایه لذت جوانی است بخور
سوزنده چو آتش است لیکن غم را سازنده چو آب زندگانی است بخور