سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

 

 

استاد عزیز
فکر نمیکردم دیگر نبینمت
تقریبا نیمه اول اسفند ماه بود که به خاطر کاری رفتم مجلس
از بدو ورود دنبالش میگشتم
به یکی از رفقا گفتم هر وقت دیدیش به من بگو یادت نره ها ...
نیم ساعتی گذشت ، گفت بیا بریم محل غذا خوری یک ناهاری بخوریم مطمئنم میاد اونجا
رفتیم بعد از دقایقی که گرم صحبت شده بودیم یکدفعه گفت اومد
پرسیدم کی؟
گفت حاج آقا یحیی زاده دیگه
سریع از جام بلند شدم رفتم به استقبال
داشت برای خودش غذا برمیداشت
جلو رفتم سلام کردم
مثل همیشه با روی خوش و لبخند به لب، من رو تحویل گرفت
برای چه کاری اومدی
براش توضیح دادم
ساعت 2 جلسه کمیسیون فرهنگی بود باید می رفتم
موضوع براش جالب بود گفت من هم چند دقیقه ای وقت دارم ،میام
توی سالن کمیسیون چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم تا اینکه جلسه داشت تشکیل میشد اما با کمی تاخیر
اما ایشان وقتش تمام شده بودو باید میرفت
پشت سرش اومدم بیرون برای خدا حافظی
گفتم بازم شما رو میتونم ببینم
با لبخندی که هنوز چهره اش تو ذهنمه گفت : بله انشاء الله
اما من دیگه ندیدمش تا زمانی که توی قم
توی سحن حضرت معصومه
روی دست طلبه ها
که همه داشتند گریه میکردند....




نگارش در تاریخ چهارشنبه 92 فروردین 28 توسط علی غفوری بارجین | نظر بدهید
قالب وبلاگ